جدول جو
جدول جو

معنی سست بخت - جستجوی لغت در جدول جو

سست بخت
(سُ بَ)
بدبخت و بی طالع. (ناظم الاطباء). مدبر و بدبخت. (آنندراج) :
غمت بر سست بختان کرده لازم سست کوشی را.
ظهوری
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دست پخت
تصویر دست پخت
غذایی که کسی با دست خود پخته باشد
آشپزی، هنر روش پختن غذاها، شغل و عمل آشپز، طباخت، طبّاخی
فرهنگ فارسی عمید
(تَ بَ)
اقبال و دولت. (ناظم الاطباء).
- تخت بخت مملکت، حکومت و فرمانروایی: دختر بهمن اسفندیار که پیش از آمدن اسکندر بدان حدود بر، تخت بخت مملکت در تحت تصرف و فرمان او بود اساس و بنای آنرا فرمود. (ترجمه محاسن اصفهان ص 16)
لغت نامه دهخدا
(یَهْ بَ)
تیره بخت. بدبخت:
بدو گفت سهراب آزادگان
سیه بخت گودرز کشوادگان.
فردوسی.
ز قسمت ازلی چهرۀ سیه بختان
بشست و شوی نگردد سفید این مثل است.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(سُ زَ)
نبضی که سست زند. سست قرعه. سست ضربه. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(دَ پُ)
دست پز. پختۀ دست و پروردۀ دست. (غیاث). چیزی که به دست پخته باشند اعم از آنکه حیوان بود یا نبات. (آنندراج). غذایی که شخص با دست خودش پخته و بدقت ترتیب داده باشد. (ناظم الاطباء).
- دست پخت فلان، یعنی که خود او پخته نه طباخ او. که او بشخصه آنرا پخته: این غذا دست پخت فلان خانم است. (یادداشت مرحوم دهخدا). دست پخت او خوب است، یعنی خوب طبخ کند. دست پختش خوب است یا دست پخت فلان بد نیست، یعنی طعامها نیکو پزد. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، بر طعام مطبوخ نیز اطلاق کنند. (آنندراج) :
از دست پخت طبع تو بالذت است و بس
بر خوان عقل هرکه شود میهمان علم.
عرفی (از آنندراج).
، دست پرورده:
همان روشنک را که دخت من است
بدان نازکی دست پخت من است.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از دست پخت
تصویر دست پخت
آنچه که با دست پزند: (شیرینی دست پخت پری بسیار لذیذ بود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سست زخم
تصویر سست زخم
نبضی که سست زند سست قرعه سست ضربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست پخت
تصویر دست پخت
((~. پُ))
غذایی که کسی با دست خود پخته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سست زخم
تصویر سست زخم
((~. زَ))
نبضی که سست می زند
فرهنگ فارسی معین
تیره روز، بی طالع، بدبخت، سیاه بخت، دختر مسن مجرد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تنگ دستی، زمان سختی
فرهنگ گویش مازندرانی